در حال بارگذاری ...
...

" گل های میخک " تنها نمایشنامه ای است که ریموند کارور، نویسنده شهیر آمریکایی نوشته است. اما کارور در نگارش دو نمایشنامه دیگر با همسرش " تس گالاگر " همکاری کرده که در مجموع، هر سه این نمایشنامه ها را اسدالله امرایی ترجمه کرده است. ترجمه امرایی هنوز جایی نشده و قرار است از سوی نشر افراز به چاپ رسیده است.

" گل های میخک " تنها نمایشنامه ای است که ریموند کارور، نویسنده شهیر آمریکایی نوشته است. اما کارور در نگارش دو نمایشنامه دیگر با همسرش " تس گالاگر " همکاری کرده که در مجموع، هر سه این نمایشنامه ها را اسدالله امرایی ترجمه کرده است. ترجمه امرایی هنوز جایی نشده و قرار است از سوی نشر افراز به چاپ رسیده است.

گل‌های میخک

نوشته ریموند کارور
ترجمه اسدالله امرایی


گل‌های میخک برای اولین بار در یازده ماه مه 1962 درتالار فاندرزهال کالج ایالتی هامبولت که حالا دانشگاه شده است در آکارتا کالیفرنیا اجرا شد.


آدم‌های نمایش
جورج رد فدر
لوسی پرل لاسکومب
فردی
کوتوله


صحنه ی اول


صحنه ی خالی نیمه روشن است. دو سه دقیقه مانده به آغاز نمایش نور چراغ‌ها روشن تر می‌شود و دو دستیار صحنه نیمکت مخصوص پارک را دو نفری می‌‌آورند. نیمکت را وسط صحنه می‌گذارند و می‌روند. جورج از سمت چپ وارد می‌شود. یک دسته گل میخک قرمز و سفید در دست دارد. دسته گل لای کاغذ زرورق پیچیده شده. دوروبرش را نگاه می‌کند، دسته گل را روی نیمکت می‌اندازد.می‌نشیند.
بلافاصله گروهی قدم زنان از وسط صحنه می‌گذرند، تک تک یا چند نفری. به جورج توجهی نمی‌کنند که وقتی رد می‌شوند بلند می‌شود.آخرین نفر که از صحنه خارج می‌شود جورج بی هدف یکی دو قدم بر می‌دارد. بعد دوباره روی نیمکت می‌نشیند. گل‌ها را بر می‌دارد و آن‌ها را بو می‌کند. در این لحظه لوسی پرل از سمت راست صحنه ظاهر می‌شود. جورج او را می‌بیند. گل‌هارا گوشه‌ی نیمکت می‌اندازد. گل‌ها تا آخر صحنه روی نیمکت می‌ماند. جورج به او اشاره می‌کند که نزدیک تر بیاید. لوسی پرل به آرامی جلو می‌آید و جورج بلند می‌شود و به طرف او می‌رود. با همدیگر خوش و بش می‌کنند و بعد از هم فاصله می‌گیرند.

جورج خیلی سخته دیگه نمی دونم چه کار کنم.
لوسی همه چی رو هواست.
جورج نه که فکر کنی زندگی بی معنیه
لوسی فقط همه چیزرو هواست... دیگه. [لبخند می‌زنند]
جورج نمی شینی ؟

دوتایی می‌نشینند. به همدیگر نگاه می‌کنند...

جورج اسم من جورج ردفدره بیست و هشت سالمه.
لوسی اسم من لوسی پرل لاسکامب. بیست و پنج سالمه [مکث]
جورج می گن اگه یک تار مو رو توی لیوان آب بندازی مار می‌شه. [جورج خودش را خوشحال نشان می‌دهد.]
لوسی [مشتاق] شنیدم اگه تخم مرغ رو بندازی توی سرکه بمونه و خیس بخوره، می‌تونی عین توپ باهاش بازی کنی.
جورج خونه ما همین نزدیکیاس.
لوسی من اون سر شهر زندگی می‌کنم.[مکث کوتاه] از اینجا رد می‌شدم.

[جورج سرش را تکان می‌دهد. انگار فکر می‌کند. لوسی انگشت‌های خود را لیس می‌زند و دور و بر را نگاه می‌کند.]

جورج دیگه آدم یه همدم و هم زبون پیدا نمی کنه که دو کلمه باهاش حرف بزنه. می‌دونی که چی می‌گم، منظورم حرف درس حسابیه.[لوسی گوش می‌کند و واکنشی نشان نمی دهد.] همین یکی دو روز پیش فکر می‌کردم....[فکر می‌کند.] شب‌ها خوابم نمی بره.نمی دونم چه مرگمه. گاهی وقت‌ها خوابای بد می بینم خواب بد که چی بگم، کابوس.

به لوسی پرل نگاه می‌کند،اما لوسی علاقه‌ای نشان نمی دهد. دست کش‌هایش را در آورده است و ناخن‌هایش را وارسی می‌کند... متعجب سرش را بلند می‌کند. خیره به جورج نگاه می‌کند، بعد دوباره به ناخن‌هایش نگاه می‌کند. جورج بلند می‌شود و جلو نیمکت قدم می‌زند و دور آن می‌چرخد. لوسی پرل شروع می‌کند به خندیدن، بی صدا می‌خندد و خود را به جلو عقب تکان می‌دهد.

جورج می خندی [لوسی را نگاه می‌کند. او هم می‌خندد، می‌نشیند. لوسی دیگر نمی خنددو به او خیر ه می‌شود. بلند می‌شود هنوز به جورج خیره شده. لباس خود را مرتب می‌کند. با سیلی به صورت جورج می‌زند جورج از جا می‌پرد] واسه چی‌این کارو کردی؟
لوسی [می‌نشیند] واسه این که...

جورج صورش را می‌مالد یکی دو قدم بر می‌دارد، بعد بر می‌گردد و می‌نشیند، لوسی به او می‌خندد. جورج خوشحال دست او را می‌گیرد. آن را می‌بوسد، بعد به چشم هم خیره می‌شوند. نزدیک تر می‌نشیند. جورج حالا دست او را دو دستی گرفته است. موسیقی، نور کم می‌شود. جورج هنوز دست او را گرفته روی یک زانو جلو او می‌ایستد. صدای پیانو به گوش می‌رسد. صدایی دلنشین و ضبط شده از بالا می‌آید.

صدا آیا جورج ردفدر از لوسی پرل خواستگاری می‌کند ؟ جواب لوسی پرل چه خواهد بود ؟

مکث. نور به تدریج زیاد می‌شود. جورج بلند می‌شود. سر جایش می‌نشیند.‌ایا فکرش عوض شده ؟ نور که زیاد می‌شود.فردی که مرد تنومندی است در یک گوشه ی صحنه دیده می‌شود. پیش از‌این که جلو بیاید آن‌ها را نگاه می‌کند و به حرف‌هاشان گوش می‌دهد.

جورج [با لحن صمیمی] امیدوارم ناراحتت نکرده باشم.

لوسی پرل به او نگاه می‌کند. کمی گیج است. فردی به طرف نیمکت می‌آید لوسی پرل دست کش خود را می‌اندازد. فردی آن را بر می‌دارد و به او می‌دهد.

فردی ببینم دختر خانم.‌این بابامزاحم شما شده ؟

لوسی به من دست درازی کرد.

فردی جورج را کتک می‌زند. او را به زمین می‌اندازد.و با لگد به جان او می‌افتد. بعد دست لوسی پرل را می‌گیرد. لوسی لبخند می‌زند. فردی او را به بیرون صحنه هدایت می‌کند. پیش از خروج از صحنه می‌ایستد و به جورج نگاه می‌کند. به راه خود ادامه می‌دهد. دستیاران صحنه تخت خوابی می‌آورند و در یک گوشه‌ی صحنه می‌گذارند. جورج را بلند می‌کنند و به رختخواب می‌برند به سرعت پیراهن و کت او را در می‌آورند و پیژامه‌ای به تن او می‌کنند ( که تا آخر نمایش به تن دارد.)روی او را می‌پوشانند. نیمکت را می‌برند و با یک کابینت یا دراور و پارتیش تاشو که پنجره‌ای دارد بر می‌گردند.دیوار را پشت تخت می‌گذارندو می‌ایستند و بعد بیرون می‌روند. دیوار نوشته‌ای با رنگ سفید و خطی کج به چشم می‌خورد. خداوند خانه ما را برکت دهد.